آیناز تکواندو کار

تولد بابای

تولد بابا خیلی خوش گذشت قبلشم معین امده بود خونه مون اون کیف پول ازطرف من اون ساعت از طرف مامانم اون نامه از طرف ایلیا اینم سن بابا م یعنی 50 سال انشالله 120 ساله بشه اینم بادکنک ...
16 شهريور 1397

مسافرت

دریاچه اورمیه اس بس خشک شده نمک هاش امده بالا روی اب این عکس با لباس کردی بنظرتون خوشگلم این هم مچسمه ی استاد شهریار ...
13 شهريور 1397

اب دزفول

ما با زندایی رفتیم کنار اب به ماهی ها اب دادایم کباب زدیم همینطور هم حوض درست کردیم ما یک دوست هم پیدا کردیم ...
9 تير 1397

خلیج فارس

ما به همراه عمو و عمه مامانم به خلیج فارس رفتیم از ترس اب می ترسیدم به زور مامانم گفت عکس بگرم راستی من از نز دیک هشت پا سیل شده دیدم ...
9 تير 1397

من دایی احمد

یه روز عالی رفته بودیم تو گرما مارفتیم امام زاده محمد ابن زید بهد خواستیم بریم دزفول ولی منی بوس ترمز کار نمی کرد و ما رفتیم خانه و فقت بخاطر مامان جون رفتیم جای همگی خالی برای همه شما دعا کردم ...
9 تير 1397

تولد 9 سالگی

این عکس تولد 9 سالگی من است که بار دوم بود که تولد داخل خانه مامان جون و بابا جون بود البته این دفعه فرق می کرد چون زندایم بود به من هم خیلی خوش گذشت کیک من یک دانه زنگوله 2 گل و همینطور روی کیک نوشته بود ایناز جان تولد مبارک هدیه های من ورق دومینو سبد پیک نیک و پول بود خیلی خیلی به من خوش گذشت ...
9 تير 1397

ما شین برقی

من ایلیا و بابام سوار ماشین برقی شدیم خیلی حال داد ولی با بام حواسش پرت شد وما به گوشه برخود کردیم شکم داداش ایلیا یکم قرمز شد بعد من بابام سوار ماشین شدیم با یک پسر هم مسابقه دادایم و ما برنده شدیم به من بابام داداش ایلیا خوش گذشت البته وسط ماشین برقی داداش ایلیا قرمز شد ...
9 تير 1397