تولد بابا خیلی خوش گذشت قبلشم معین امده بود خونه مون اون کیف پول ازطرف من اون ساعت از طرف مامانم اون نامه از طرف ایلیا اینم سن بابا م یعنی 50 سال انشالله 120 ساله بشه اینم بادکنک ...
یه روز عالی رفته بودیم تو گرما مارفتیم امام زاده محمد ابن زید بهد خواستیم بریم دزفول ولی منی بوس ترمز کار نمی کرد و ما رفتیم خانه و فقت بخاطر مامان جون رفتیم جای همگی خالی برای همه شما دعا کردم ...
این عکس تولد 9 سالگی من است که بار دوم بود که تولد داخل خانه مامان جون و بابا جون بود البته این دفعه فرق می کرد چون زندایم بود به من هم خیلی خوش گذشت کیک من یک دانه زنگوله 2 گل و همینطور روی کیک نوشته بود ایناز جان تولد مبارک هدیه های من ورق دومینو سبد پیک نیک و پول بود خیلی خیلی به من خوش گذشت ...
من ایلیا و بابام سوار ماشین برقی شدیم خیلی حال داد ولی با بام حواسش پرت شد وما به گوشه برخود کردیم شکم داداش ایلیا یکم قرمز شد بعد من بابام سوار ماشین شدیم با یک پسر هم مسابقه دادایم و ما برنده شدیم به من بابام داداش ایلیا خوش گذشت البته وسط ماشین برقی داداش ایلیا قرمز شد ...